ارتمیسارتمیس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

لحظاتی با من ودخترم

اشتی با خاله ها

ارتمیس جان مامان خیلی فکرم مشغول بود همش با خودم میگفتم که من جواب دخترمو چی بدم چی بهش بگم بگم خاله هاش کجان ،مامانی خیلی حالم بد بود دیگه طاقت این همه تنهایی رو نداشتم دلم خیلی برا خاله سمیه وخاله ظریفه تنگ شده بود خیلی تو فشار بودم با این که اونا یادی از من نمیکردن ولی من دلم میخواست ببینمشون واسه همین یه روز که حالم بد بود رفتم خونه خاله نرگس وبا هم رفتیم خونه خاله سمیه اره عزیزم من با خاله هات اشتی کردم مامانی تو هم حالا خاله داری ومن خیلی خوشحالم روز تولد دختر خاله انیسا برای اولین بار خاله ظریفه تورو دید انگار دنیا مال من بود من خیلی دوسشون دارم امیدوارم تا وقتی تو بزرگ میشی همه چیز تموم بشه و ما دوباره همون خواهرای مهربون بشیم این بز...
18 دی 1392