ارتمیسارتمیس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

لحظاتی با من ودخترم

اولین مریضی

دختر نازنینم اتا برای ختم رفته بود تبریز خاله سمیه ظریفه پیش ما بودن من دو روز پیش تورو برده بودم دکتر اخه تب داشتی امروز تبت قطع شده بود ولی کل بدنت حساسیت کرده بود من خیلی ترسیده بودم اخه اولین بار بود که تو مریض میشدی با خاله سمیه بردیمت دکتر 2روز بعد خوب شدی بعدشم با خاله ها رفتیم پارک مامانی تو حالت زیاد خوب نبود همش خواب بودی 
8 ارديبهشت 1393

فسقلی 7ماهه مامان توعید

اینم عکسای قشنگت با دختر عموهات تو عید،راستی مامانی برگشتنی رفتیم ماسوله شما چند تا عکس خوشگل انداختی،این لباسا خیلی بهت میاد جیگرم هیچوقت این روزو فراموش نمیکنم
8 ارديبهشت 1393

نوروز93باارتمیس

مامانی امسال سال93 اولین عید شما بود وبهترین عید منو اتا امسال ما میخواستیم سال تحویل خونه خاله نرگس باشیم ولی هر چی عجله کردیم بازم دیر رسیدیم درست لحظه سال تحویل ما جلو در بودیم بعدش رفتیم خونه خاله جون،ارتمیس جان دختر عزیزم امیدوارم سال خوبی داشته باشی ارزو میکنم سایه پدر ومادر همیشه بالای سرت باشه از خدا میخوام بهترین هارو برات رقم بزنه دلم میخواد دیگه روزهای سخت نداشته باشیم مامانی خیلی دوست دارم تو همه دنیای منی 
8 ارديبهشت 1393

تولد انیسا

مامانی نور چشمم درست رو زی که انیسا حان به دنیا اومد شما3ماه و3روزت بود.خدای مهربون 6اذر 92 یه فرشته ی دیگه به جمع مااضافه کرد انگار میخواد بعد این همه سختی یه جورایی بهمون سور بده ازش ممنونم به خاطر همه داشته ها و نداشته هامون                                                                 ...
26 فروردين 1393

تنهایی مامان

گلم نمیدونی چقد مامان تنهاست ارتمیس جان دلم تمیخواست اینارو برات بنویسم ولی تو حق داری که واقعیتو بدونی،عزیز دلم دلم میخواد بدونی که من تک و تنها ترو به دنیا اوردم نه مامان بزرگت بود نه پدر بزرگت نه عموهات نه عمه هات و نه حتی خاله هات ،مامانی مهری خانوم روز اول بغلت کرد و این هیچ وقت از ذهن مامان پاک نمیشه این دردو با خودم به گور میبرم عزیزم فقط خاله نرگس پیشت بود جای همه رو پر کرد دلم میخواد وقتی بزرگ شدی جواب زحمتاشو بدی اخه مامانی نتونست پیش مرسانا بره ولی خاله 10روز اومد پیشت ازش ممنونم.دخترم نمیدونی اون روزا چقد من حالم بد بود اصلا نمیدونستم چه جوری شیرت میدادم تمام لحظات اول زندگی تو که باید بهترین خاطره میشد تلخ ترین روزای منو بابا ...
26 فروردين 1393

اولین واکسن

عزیز مامان تو 2ماهه شدی وباید واکسن میزدی من هیچ تجربه ای نداشتم خیلی استرس داشتم به توصیه خاله نرگس بهت استامینوفن دادم وصبح با هم رفتیم درمانگاه ،مامانی وقتی امپولو به اون رونای قشنگ وتپلت زدن خیلی گریه کردی انقد که اشک منم در اوردی،هیچوقت یادم نمیره تو خونه انقد بیقراری کردی که من زنگ زدم به خاله نرگس وگریه میکردم روز سختی داشتی مامان جان اتا اومد ارومت کرد شب من بیدار بودم ولی تو تب نکردی ...
26 فروردين 1393

مامانی خوش اومدی

سلام دخترم خوش اومدی ارتمیس جان هم به این دنیا هم به نی نی سایت،گلم به اغوش گرمو خسته مامان خوش اومدی،میدونم که اومدی تنهاییامو پر کنی مامانی به تنهاییام خوش اومدی،نمیدونی با اومدنت چی کار کردی تو با حضورت دنیارو دوباره به من دادی دنیایی که خیلی وقت بود ازش ناامید بودم دنیایی که دیگه برام معنی نداشت.اره مامانی تو زندش کردی ازت ممنونم ودستای پاکو کوچولوتو میبوسم ...
26 فروردين 1393

مامانو ببخش دخترم

دخترم مامانو ببخش،گلم ببخش که نتونستم مثل همه بچه ها برات جشن بگیرم ،عزیزم شرمندتم نمیدونی مامان چقد غصه خورد که نتونست واست جشن بگیره نمیدونی از این که به خاطرت کاری نکردم چه قدر ناراحتم،عزیز دل مامان یه روز بزرگ میشی اونوقت برات همه چیزو توضیح میدم فقط بدون که بابا از غصه مریض شده تصمیم گرفتیم یه روز برات جبران میکنیم ...
25 فروردين 1393