ارتمیسارتمیس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

لحظاتی با من ودخترم

بدون عنوان

گل مامان 1ماه که مطلبی برات ننوشتم اخه تو این روزا خیلی مریض بودی منم درگیر تو بودم وقت نشد.عزیزم بابا خیلی خسته بود دوست داشت چند روزی رو با ما خوش بگزرونه ولی تو نرسیده به مقصد مریض شدی خیلیبالا اوردی با اتا بردمیت دکتر بعدشم رفتیم خونه خاله نسیم دوروز اونجا بودیم ولی تو خوب نشدی ما خیلی نگران بودیم هر روز بدتر میشدی تا اینکه بردیمت تبریز بیمارستان 22بهمن 3روز بستری شدی ویروس گرفته بودی منم از تو گرفته بودم بعد سه روز مرخص شدی خدارو شکر بهتر شده بودی ولی تا چند وقت خوبه خوب نبودی خیلی لاغر شدی مامانی تو تو 10ماهگی 8کیلویی واین منو خیلی ناراحت میکنه عزیزم تمام سعی خودمو میکنم که تو تپل وناز بشی جیگر مامان
2 تير 1393

شیطونی های ارتمیس

عزیزم این روزا خیلی شیطون شدی میدونی چه کارایی میکنی گلم،اولین اینکه قشنگ چاردستو پا میری وهمه جا سرک میکشی بعدشم اینکه دلت میخواد وایسی ولی نمیتونی،راستی دخترم شما دست میزنی دست میدی نانای میکنی تازگیها هم با اتا بای بای میکنی من اصلا باورم نمیشه که انقد زود بزرگ شدی راستی ارتمیس جون همه عاشق مظلومی خانومیتن همه میگن که چه بچه بی ازارو ساکتی اخ الاهی که من فدات بشم عمر مامان تو بند بند وجودم هستی حالا میفهمم که چرا به بچه میگن پاره تن ،جگر گوشه.......
8 ارديبهشت 1393

اولین مریضی

دختر نازنینم اتا برای ختم رفته بود تبریز خاله سمیه ظریفه پیش ما بودن من دو روز پیش تورو برده بودم دکتر اخه تب داشتی امروز تبت قطع شده بود ولی کل بدنت حساسیت کرده بود من خیلی ترسیده بودم اخه اولین بار بود که تو مریض میشدی با خاله سمیه بردیمت دکتر 2روز بعد خوب شدی بعدشم با خاله ها رفتیم پارک مامانی تو حالت زیاد خوب نبود همش خواب بودی 
8 ارديبهشت 1393

فسقلی 7ماهه مامان توعید

اینم عکسای قشنگت با دختر عموهات تو عید،راستی مامانی برگشتنی رفتیم ماسوله شما چند تا عکس خوشگل انداختی،این لباسا خیلی بهت میاد جیگرم هیچوقت این روزو فراموش نمیکنم
8 ارديبهشت 1393

نوروز93باارتمیس

مامانی امسال سال93 اولین عید شما بود وبهترین عید منو اتا امسال ما میخواستیم سال تحویل خونه خاله نرگس باشیم ولی هر چی عجله کردیم بازم دیر رسیدیم درست لحظه سال تحویل ما جلو در بودیم بعدش رفتیم خونه خاله جون،ارتمیس جان دختر عزیزم امیدوارم سال خوبی داشته باشی ارزو میکنم سایه پدر ومادر همیشه بالای سرت باشه از خدا میخوام بهترین هارو برات رقم بزنه دلم میخواد دیگه روزهای سخت نداشته باشیم مامانی خیلی دوست دارم تو همه دنیای منی 
8 ارديبهشت 1393

تولد انیسا

مامانی نور چشمم درست رو زی که انیسا حان به دنیا اومد شما3ماه و3روزت بود.خدای مهربون 6اذر 92 یه فرشته ی دیگه به جمع مااضافه کرد انگار میخواد بعد این همه سختی یه جورایی بهمون سور بده ازش ممنونم به خاطر همه داشته ها و نداشته هامون                                                                 ...
26 فروردين 1393

تنهایی مامان

گلم نمیدونی چقد مامان تنهاست ارتمیس جان دلم تمیخواست اینارو برات بنویسم ولی تو حق داری که واقعیتو بدونی،عزیز دلم دلم میخواد بدونی که من تک و تنها ترو به دنیا اوردم نه مامان بزرگت بود نه پدر بزرگت نه عموهات نه عمه هات و نه حتی خاله هات ،مامانی مهری خانوم روز اول بغلت کرد و این هیچ وقت از ذهن مامان پاک نمیشه این دردو با خودم به گور میبرم عزیزم فقط خاله نرگس پیشت بود جای همه رو پر کرد دلم میخواد وقتی بزرگ شدی جواب زحمتاشو بدی اخه مامانی نتونست پیش مرسانا بره ولی خاله 10روز اومد پیشت ازش ممنونم.دخترم نمیدونی اون روزا چقد من حالم بد بود اصلا نمیدونستم چه جوری شیرت میدادم تمام لحظات اول زندگی تو که باید بهترین خاطره میشد تلخ ترین روزای منو بابا ...
26 فروردين 1393